میزبانی

ساخت وبلاگ

خب امروز هم که کل مدارس تعطیل شد و برای ما کارمندا فقط خلوتی خیابونا خیلی حال خوب کنه. دیروز که جمعه بود مادرشوهر و خواهرشوهرم اومدن خونه مون. پدرشوهرمم که به ندرت جایی آفتابی میشه. آخه بگو مرد تنها میشینی خونه ؟ خب پاشو بیا خونه پسرت ، نوه ت را هم ببین. چقدر یه مرد میتونه لجباز و بداخلاق باشه آخه ؟؟!! دلم خیلی برای مادرشوهرم میسوزه اما خب خودشونم مقصرن . از بس هم خودش و هم دخترش لی لی به لالای این مرد گذاشتند. چند روز پیش یه کلیپ از دکتر هلاکویی توی اینستا میدیدم که میگفت این مزخرفات چیه که احترام بزرگتر واجبه؟؟؟ بزرگتر بودن به بزرگی کردنه وگرنه با بالا رفتن سن که ادم بزرگ نمیشه . چقدر حرفش درسته به نظرم. همین مدارا کردن با ادمهای بداخلاق و مریض به بهانه ی اینکه بزرگترن و احترامشون واجبه باعث میشه رفتارهای بدشون بیشتر هم بشه

خلاصه بگذریم. روز قبلش که گفتن فردا میان به همسر گفتم مرغ بپزم؟ گفت نه تازه مرغ خوردیم خورش سبزی بپز. بهش گفتم برو سبزی تازه بگیر تا پا کنم و خورد کنم و با سبزی تازه بپزم. راستش من تازگی شروع کردم به اینکه خودم سبزی بگیرم و پاک کنم. قبلنا همش سبزی آماده خورد شده میخریدم اما وقتی دیدم واقعا وقتی آدم خودش سبزی را بخزه و پاک کنه چقدر مزه غذا بهتر میشه تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم! سبزی خوردکن هم که نداشتم با چاقو خورد میکردم که خب واقعا سخت بود!! و نمیشد ریزش کرد. تا اینکه چند وقت پیش که داشتم برای مامان میگفتم خورد کردن سبزی با دست چقدر سخته بهم گقت من یه دستگاه کوچیک دارم که هم سبزی خورد میکنه هم میشه باهاش سالاد درست کرد و سیب زمینی و هویج دایره ای کرد و ... یهو یادم اومد که آره خیلی سال پیش یه بار فکر میکنم بابام خرید مامان هم فقط چند بار استفاده کرد ولی دیگه بعدش که مامانم از این دستگاه های سبزی خوردکن بزرگ خرید جمعش کرد و گذاشت اونجا . اصلا دستگاه نو مونده بود. دیگه بنده خدا رفت از انباری آوردش و داد به من . نگم که چقدر کارم راحت شد و چقدر حس خوبی داشتم و کلی مامان را دعا کردم. مارکش هم تفال بود که خب خیلی جنس خوبی داره. خلاصه تصمیم گرفتم از این به بعد مثل یه کدبانوی خوب هر وقت سبزی خواستم سر راه که از کار برمیگردم بخرم و بیام تازه به تازه درست کنم. حالا یا برای خورش یا کوکو یا آش و یا هر چی .

خورش سبزی هم واقعا خوشمزه شده بود به نظرم. توی خورش هام از خواهر یاد گرفتم که یه تکه قارا بندازم همیشه و چقدر این قارا طعم غذا را عالی میکنه. مخصوصا آبگوشت را که محشر میکنه.

رزا هم که کلی ذوقش بود بچه م. و چقدر تغییر رفتارش برام جالب بود. کاملا مشخصه که بزرگ شده. قبلا هز کی میومد خونه مون با اصرار حتما میبردش به اتاقش و میگفت بیا باهام بازی کن اما دیروز کاملا مثل یه ادم بزرگ بود رفتارش. اصلا ازشون نخواست باهاش بازی کنند یا به اتاقش برن. فقط خودم بعد از ظهر رفتم جینگاهاش را آوردم و با عمه ش شروع کرد باهاشون خونه ساختن.

روز خیلی خوبی بود . کلا مهمانی دادن را دوست دارم. برخلاف همسر که موقع مهمانی دادن همش غر میزنه . دیشب هم میگفت من دیگه هیچ وقت مامانم اینا را دعوت نمیکنم . یه روز میخوایم استراحت کنیما . بهش میگم آخه تو مثلا چی کار کردی که خسته شدی؟؟؟؟؟؟؟ جز اینکه با اصرار من یه کم دستمال کشیدی ؟؟؟ بهش میگم وضعیت ما برعکس همه ست. همه عروسا با مهمون کردن مادرشوهر مشکل دارن و سر همین با شوهراشون بحثشونه ، اونوقت تو عوض تشکرت تازه هی غر میزنی که چرا دعوتشون میکنی؟؟؟؟

+ نوشته شده در شنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 11:18 توسط بانو  | 

بازگشت عشق قدیمی...
ما را در سایت بازگشت عشق قدیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khaterateroozane4579 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 5:55